نکند تو شنیدن دعای مرا دوست نداشته ای و مرا از درگاه اجابتت رانده ای
|
حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
مونده بودم چه مطلبی رو برای شروع نوشتن انتخاب کنم
تفالی و شعری و صفایی !
|
باید نوشت
حتی اگر بهانه ای در کار نباشد
باید نوشت
حتی اگر دلسرد شده باشی از بازی روزگار
باید نوشت
حتی اگر دست حرف دل را خوب نفهمد
باید نوشت
باید دست را مجبور کرد
باید نوشت ...
|