سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رجیم (شنبه 86/2/15 ساعت 7:0 عصر)

 

رانده شده

    نکند تو شنیدن دعای مرا دوست نداشته ای و مرا از درگاه اجابتت رانده ای





کوچه رندان! (جمعه 86/2/7 ساعت 8:51 عصر)

 

 این همون کوچه رندانه ها!!

 

حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند                     محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند 

ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید                          هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب          فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست                          بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند

زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر                           تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند  

عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو                   نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند

ای گدایان خرابات خدا یار شماست                                 چشم انعام مدارید ز انعامی چند

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش           که مگو حال دل سوخته با خامی چند

حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت                    کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند

 

مونده بودم چه مطلبی رو برای شروع نوشتن انتخاب کنم

تفالی و شعری و صفایی !

فکر نکنید من ادبی شدم ها اولشه

 

 

 

 





اگه بهانه نبود چی؟ (پنج شنبه 86/1/30 ساعت 1:53 عصر)

باید نوشت

حتی اگر بهانه ای در کار نباشد

باید نوشت

حتی اگر دلسرد شده باشی از بازی روزگار

باید نوشت

حتی اگر دست حرف دل را خوب نفهمد

باید نوشت

باید دست را مجبور کرد

باید نوشت ...

 

بسم الله

 

 

 





آپ میکنیم (شنبه 85/12/12 ساعت 6:25 عصر)

فعلا حرف خاصی ندارن جز اینکه

حال و حوصله وبلاگ نویسی تا اطلاع ثانوی رو ندارم

شاید یه هفته شاید یه ماه شاید .....

فعلا خداحافظ

 

 





یادش بخیر آن روز های در مدینه (پنج شنبه 85/12/3 ساعت 7:0 عصر)

 

بابا جان خوش آمدی

ببخشید که نمی تونم ازت پذیرایی کنم آخه می دونی من وضع بهتری از تو ندارم ببین دستام رو موهاهم رو ببین.

 ببین لباسام پاره شده

بابا فکر نکنی من ناراحتیم از این درد هاست همه رو تحمل کردم خیلی سخت بود با این حال درد اصلی من این نبود

من اصلا به خودم فکر نمی کردم

آخه بابا چرا رفتی و منو یتیم کردی بابا بابا بابا.......

بابادوری تو برای اینکه نفسم بند بیاد کافیه

هر موقع ما رو مسخره می کردن منتظر بودم تو بیایی عموعباس بیاد جوابشون رو بدید

اما شما اون بالا بودید حتی دستم نمی رسید به موات که شونه شون کنم

بابا ممنون که این دم آخری اومدی نمی خوام ناراحتت کنم اما بیا ببین با ما چکارها که نکردن

عمه رو ببین که نماز رو نشسته می خونه بابا یاد مدینه بخیر یادت هست چقدر با هم بازی می کردیم

داداش اکبر عموعباس یادشون بخیر آخه چرا همه با هم رفتید نگفتید که من دق می کنم

نگفتید بین این همه مردم ما بدون شما چکار کنیم یادش بخیر چه روز هایی داشتم با شما

یادش بخیر آن روزهای در مدینه           دو گوشواره داشتم حالا ندارم

بابا فکر نکنی که دخترت از این ناراحته نه آخه اون هدیه تو بود بابا  اگه می گفتن خودم گوشواره رو بهشون می دادم اما...

بابا من دیگه طاقت ندارم عمه رو اینجوری ببینم

بابا من رو با خودت ببر دلم برای تو تنگ شده ببین صورتم کبوده اگه کنارت باشم دیگه کسی جرأت نداره..

یادش بخیر ...

 





از کعبه صفای این حرم بیشتر است (چهارشنبه 85/11/25 ساعت 12:9 عصر)

 

کی ببرد زائرت رشک بهشت برین   تا که تو راهش دهی در حرمت یا رضا(ع)

 

هنوز بر نگشته دلم تنگ شده براتون آقاجون

می دونید چیه حرمش که هیچ اصلا شهر مشهد یه جوریه اصلا نمیشه ازش دل کند اگه یه ماه هم اونجا باشی

 آخرین باری که می ری حرم  انگار اولین باری که داری می ری حرم !!

آدم خیلی دلش می گیره مخصوصا تو این ایام که آقا عزادار هم هستن و برای عمه شون عزاداری می کنن آخه همین روزاست که کاروان

واردشام شد و همه تون می دونید که مصیبت حضرت زینب و شام از همه مصیبت ها سنگین تره

حرم انگار تمام کاشی هاش هم عزادار بودن همه کبوتر هاش  انگار همه داشتن گریه می کردن آسمون هم نم نم داشت گریه می کرد

لازم نبود که آدم خیلی با حالی باشی تا گریه ات بگیره اصلا غمش آدم رو میگیره می دونی« شیعتنا خلقو من فاضل طینتنا»

خب وقتی امام داره گریه می کنه خب ما هم گریه می کنیم دیگه

آقا گیر نده اگه ما شیعه نباشیم خب دوست که داریم حتی به ظاهر بالاخره یه ربطی به امام ها داشتیم که این جوری هستیم دیگه

داشتم می گفتم اگه وقت دارید حتما تو این دو ماهه برید مشهد اون وقت می فهمید من چی می گم

راستی همه رو به اسم دعا کردم

چرا همه تا می گم مطلب سیاسی فکرای بد می کنن آقا مگه دونستن تاریخ اسلام هم جرمه

 

 





عشق گوید.... (سه شنبه 85/11/17 ساعت 12:5 عصر)

سلام خدمت دوستان گرامی

1-     از این که تو این چند وقت اذیت شدید ببخشید از این به بعد سعی میکنم زود تر از 4روز آپ نکنم چون می ترسم کیفیت بره پایین اون وقته که.....

 

2-     اگه خدا بخواهد دارم میرم مشهد  دعا کنید که بتونم خودم رو  یه خورده تکون بدم و....... هر کی هم می خواد دعاش کنم تو نظرات اسمشو بده یا یه نشونی بده لا اقل

 

3-  از این به بعد انشاء الله مطالب متنوع می شن مطالب سیاسی و اجتماعی و حتی داستان .....منتظر باشید تا زیر پاتون علف سبز شه

 

4-     دیشب داشتم یه کتاب می خوندم کتاب شعری بود البته مجموعه شعر رسیدم به یه شعر از اقبال لاهوری دیدم قشنگه گفتم شما هم  ببینید البته مثنوی بود من حال نداشتم کامل بنویسم  فقط بدونید آخرش می رسه به امام حسین(ع).

 

 

هر که پیمان با هو الموجود بست       گردنش از بند هر معبود رست

 

             مومن از عشق است  عشق از مومن است       عشق را نا ممکن ما ممکن است

 

عقل سفاک است و او سفاک تر    پاک تر چالاک تر بی باک تر      

 

 (من مصرع اول رو نفهمیدم هر کی فهمید بگه)

 

             عشق صید از زور بازو افکند      عقل مکار است و دامی می زند

 

عقل را سرمایه از بیم و شک است    عشق را عزم و یقین لاینفک است

 

                آن کند تعمیر تا ویران کند       این کند ویران که آبادان کند

 

عقل چون باد است ارزان در جهان      عشق کمیاب و بهای او گران

 

             عقل محکم از اساس چون و چند     عشق عریان از لباس چون وچند

 

عقل گوید که خود را پیش کن      عشق گوید امتحان از خویش کن

 

            عقل با غیر آشنا از اکتساب       عشق از فضل است و با خود در حساب

 

عقل گوید شاد شو آباد شو     عشق گوید بنده شو آزاد شو

 





حتما نباید حرف زد که.... (شنبه 85/11/14 ساعت 1:5 عصر)

ببخشید دوستان

در مقام حضرت زینب سلام الله علیها همین یه جمله بسه

                                                صبر هم در مقام تو تحقیر می شود .....





علی بعد تو این دنیا ارزشی ندارد برای من... (شنبه 85/11/7 ساعت 12:18 عصر)

                                                   

 

 

 

 

    برای علی اکبر (ع) نوشتن دل شیر می خواهد و من که ندارم فقط چند خط می نویسم

رابطه علی اکبر (ع) و حسین(ع) رابطه یک پدر و پسر نبود رابطه یک عاشق و معشوق هم نبود

از این بیت می شه فهمید:

 

می زنی تو دست و پا من دست و پا گم کرده ام     

                                                     نور چشمم بی تو راه خیمه را گم کرده ام

 

                          رابطه دو عاشق ٬ علی اکبر(ع) عاشق پدر و پدر عاشق علی اکبر(ع)





... (پنج شنبه 85/11/5 ساعت 7:0 صبح)

ای امت محمد سوالی دارم از شما....

 

سلام علی جان. خوب هستی. چشمانت را باز میکنی خواهرت هستم من سکینه ام  قربانت بروم چقدر این قنداق به تو میآید چقدر زیبا شده ای .چشمانت را باز کن برای خواهر لبخند بزن گهواره ات چقدر قشنگ است. داری بزرگ می شوی قد کشیده ای بیدار شو مادرت آمده می خواهد سیرابت کند حیف که.....چرا بی طاقتی میکنی چرا گریه میکنی خب مادرت چه کند خودش هم وضع بهتری ندارد .تو که خودت می دانی  تو دیگر چرا گریه میکنی تو چرا نمک به زخم مادرت می زنی  تو که از همه نزدیکتری به او .....اگر نمی زنی پس چرا آرام نمی شوی نمی بینی دل عمو طاقت ندارد. نمی بینی بابا می لرزد با گریه هایت... نمی بینی داغ برادرت بر دلش مانده .......

نکند .....نکند تو هم ......

قربانت شوم تو هم فهمیدی بابا غریب شده تو هم فهمیدی چقدر بر او سخت می گذرد تو می دانی ......مگر تو به غیر از گریه و ناله سلاح دیگری داری.

چقدر دوستت دارم این را از همان زمانی که بدنیا آمدی به همه گفتم  عمه نگاه کن اصغر هم دارد برای بابا گریه میکند ببین چطور خود را به گهواره میزند.

.........اصغر جان عمو رفت برایت آب بیاورد دلش طاقت گریه های تو را نداشت. نمی توانست تشنگیت را ببیند البته من بودم من گفتم که تشنگی امان بریده است عمو رفت الان دیگر برمیگردد نگران نباش آب می آورد برایت . چرا من تو را متهم میکنم تو که داشتی از بابا دفاع میکردی من بودم تو که چیزی نگفتی تو که دیگر آب هم بنوشی برایت فایده ندارد برادر کوچکم.

.........مقصر من بودم علی جان ببخشید دیگر حتی آب هم بدم میآید سیر آب شدم دیگر آب نمی خواهم حال که خیمه عمو عمود نداردمن بدنم را با کدام ستون نگه دارم حالا من به تو تو که برادرم هستی چه بگویم آخر اگر عمو می آمد یک مشک چقدر آب داشت مگر برای تو.......

آخر ای امت جدم ای دشمنان پدرم ای قاتلان عمو یک سوال دارم از شما

 

کودک چقدر می خورد از نهر آب آب!





<      1   2   3   4   5      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 21 بازدید
    بازدید دیروز: 4
    کل بازدیدها: 136677 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من

  • کوچه عاشقی!
    احمد
    من هنوز خودم رو نشناختم و اگر روزی این اتفاق بیفته دیگه نیاز به معرفی ندارم فقط تو این وبلاگ دغدغه هایم میگم و میدونم که خیلی ها مثل من هستند
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •